اشتراک گذاری :
خبرداری؟ هنگامی که در جنوب شهر زندگی کنی، دنیا بر سرت آوار می شود. اگرچه به وضعیت ناهنجار کوچه و خیابان عادت کرده ای و می دانی که ریشه تمامی چالشها و مشکلات، در فرهنگ است، اما نمی توانی عامل فقر را نادیده بگیری. هر بار که از خانه ات بیرون می آیی، فاصله وحشتناک و تحقیر کننده فقر را احساس می کنی. تمام تلاش خودت را بکار می گیری و با تمام توان کار می کنی تا شاید خانه ات با شمال شهر منتقل کنی. حاضر می شوی خانه 100 متری ات را با خانه 50 متری در شمال شهر عوض کنی اما باز هم نمی شود، قیمت ها خیلی تفاوت دارد.
با وجود آنکه همه چیز در محل زندگی ات وجود دارد، اما اینها قانع کننده نیست و برای خوردن یک ساندویچ، گشت زدن در یک پارک، کشیدن قلیان، دیدن یک فیلم در سینما حتی خرید یک تی شرت و بسیاری موارد دیگر ساعتها در ترافیک می مانی تا به شمال شهر بروی. شب هنگام وقتی به خانه ات باز می گردی و کلاهت را قاضی می کنی، متوجه می شوی که چندین برابر هزینه کرده ای بدون آنکه کیفیت غذایی که خورده ای، فیلمی که دیده ای، قلیانی که کشیده ای یا تی شرتی که خریده ای، تفاوت زیادی با محل زندگی ات کرده باشد. بدتر آنکه روح و روانتر ویران می شود. با پرایدت در بین ماشین هایی گیر کرده ای که با پولش می توانند 100 پراید مانند تو را بخرند. افرادی را دیده ای که برای یک شام در یکی از رستورانهای لوکس، دستمزد یک ماه کار تو را بسادگی می پردازند و انعامی که به گارسون می دهند، از حقوق یک روز تو بیشتر است و این جزیی ترین تحقیرهایی است که دستاورد چند ساعت حضورت در شمال شهر را شامل شده است. ویران می شوی و با شکایت از این همه تبعیض، تا مرز کفر پیش می روی.
یاد داستانکی از امیرالمومنین علی(ع) می افتی که وقتی در بازار کوفه می گشت، خطاب به خرمافروشی که خرماهایش را با دو قیمت متفاوت به خوب و بد تفکیک کرده بود گفت: چرا بندگان خدا را به خوب و بد تقسیم کرده ای و سپس خرماها را با هم مخلوط می کند و یک قیمت برای تمامی خرماها تعیین می کند. با خودت آرزو می کنی که ایکاش می شد شمال و جنوب شهر را در هم مخلوط کرد تا از تحقیر این فاصله طبقاتی رهایی یافت.
به خودت پاسخ می دهی که می شود، به شرط آنکه آدمش پیدا شود. مگر قالیباف در دوران شهرداری هنگامی که تحول آفرینی در جنوب شهر را در دستور کار قرار داده بود و هنگامی که پادگان قلعه مرغی را به بوستان ولایت تبدیل کرده بود، در آیین افتتاح نگفته بود باید کاری کنیم که شمال و جنوب شهر تهران یکی شود.
بار دیگر یاد مراکز لوکس شمال شهر می افتی. مرکز خرید پالادیوم، مجتمع ارگ تجریش، پاساژ قائم تجریش، ایران مال، مرکز تجاری کورش، تندیس، روشا، آوا سنتر، سام سنتر، سانا و صدها مرکز خرید و پاساژی که در مناطق مرفه نشین گسترده شده و بارها با دوستان و اعضای خانواده ات فقط به آنها سرزده ای و چون توان خرید حتی یک جفت جوراب از آنها را نداری، با دیدن قیمت های نجومی، دهانت باز مانده است.
با وجود همه این چالشهای روحی روانی، اعتقاد داری دیدن مراکز تفریحی و بازارهای خرید خوب است، اما قرار نیست هر بار ساعتها در ترافیک بمانی تا به شمال شهر بروی. به همین دلیل به جستجو در اینترنت می پردازی تا بدانی نزدیک ترین به منطقه سکونت کجاست. “لوتوس مال” توجه ات را جلب می کند و تعجب می کنی که این مجتمع در نازی آباد ایجاد شده است. به گمان اینکه لوتوس مال در اندازه پاساژهای معمولی جنوب شهر است، از کنارش عبور می کنی، اما لوتوس به اسامی معمولی نمی خورد. کنجکاوی رهایت نمی کند و می خواهی بدانی چیست.
به سمت لوتوس مال می روی. اولین چالشی که نگران ات می کند، محل پارک ماشین است. اما عابری که در حال عبور است می گوید لوتوس مال 1700 پارکینگ دارد و بدون نگرانی از تبعات پارک خودرو در کنار خیابان، داخل پارکینگ می روی. اما از همان ابتدا مانده ای به کدام طبقه بروی. فروشگاهها، سینما، روف گاردن، کتابخانه، فود کورت، باشگاه، شهر بازی و بسیاری موارد دیگر انتخاب را برایت سخت می کند. به این نتیجه می رسی که هر یک از اعضای خانواده سراغ علاقه خودش برود. خودت حوصله خرید نداری، به همسرت می گویی به سراغ فروشگاهها برود. فرزندت هم حوصله خرید ندارد، او را به شهر بازی می فرستی. خودت هم سری به باشگاه یا استخر می زنی. از اینجا به بعد هم برای دور هم جمع شدن حق انتخاب داری. سینما فیلم خوبی دارد و می توانید با هم قرار بگذارید در سالن سینما دور هم جمع شوید. اگر هم حوصله ندارید، فودکورت محلی خوبی است تا ناهار یا شام را کنار هم باشید.
ساعت 5 بعداز ظهر با اعضای خانواده ات وارد لوتوس مال شده ای و بدون آنکه متوجه گذر زمان بشوی یا از کنار هم بودن خسته بشوید، ساعت 12 شب است. همه رضایت دارند. هم خرید کرده اید، هم به باشگاه رفته اید، هم فرزندتان را به شهربازی برده اید، هم یک فیلم خانوادگی در سینما دیده اید، هم نماز خوانده اید، هم غذا خورده اید و تازه متوجه می شوید که هنوز جاهای بسیاری است که ندیده اید و نرفته اید. هنگام برگشت هر کدام از تجربیاتش در لوتوس مال می گوید. همه موافق هستید که با وارد شدن به لوتوس مال، رضایت همه جلب شده و اگر قرار بود به شهربازی بروید، برای خرید به مغازه ها بروید، ورزشگاه بروید، سینما بروید یا غذا بخورید، برای هم کدام باید ساعتها وقت می گذاشتید و همه هم ناراضی بودند زیرا برای هر مورد، بقیه اعضای خانواده اسیر درخواست یک نفر می شدند.
با اعضای خانواده مشورت می کنید و رای می گیرید، با رای همه اعضای خانواده، توافق می شود که از این پس برای هر موردی به لوتوس مال بیایید.