اشتراک گذاری :
خبرداری؟ اگر 13 آبان را روز دانش آموز نامگذاری کردیم، باید بدانیم که بهترین فرصت برای شناخت مشکلات، برگزاری جلسات کارشناسی، ارتباطات مناسب و تصمیمات کاربردی است. اگر نسبت به چالشها و مشکلات دانش آموزان درک درستی داشته باشیم، به جای آنکه بیهوده دست نوازش بر سرشان بکشیم تا مسیر غلط آموزش و پرورش موجود ادامه یابد، چاره اندیشی کنیم و طرحی نو دراندازیم.
همه نمیخواهند دکتر یا مهندس شوند. یکی هنرمند است و می خواهد نقاش، موسیقیدان، خطاط، مجسمه ساز، شاعر، خواننده و… شود. دیگری آرزوی آشپز شدن دارد. یکی دیگر عاشق آچار بدست شدن است و از تعمیر اتومبیل لذت میبرد. آتش نشان، پلیس، بنا، تراشکار، راننده و صدها هزار فرصت شغلی در سراسر جهان وجود دارد که می بایست به وسیله انسانها پر شود.
چرا همه چیز را پیچیده میکنیم؟ فرزندانمان اینقدرها پیچیده نیستند و با سادهترین رویکردها به خواستههای خود میرسند و به آرامش دست مییابند. چرا بدین اندازه مانع و چالش بر سر فرزندانمان ایجاد میکنیم؟ چرا روی توانمندی ها و قوه تخیل فرزندانمان کار نمیکنیم؟ امروزه در کشورهای پیشرفته و در حال توسعه جهان، ملاک تعلیم و تربیت، خواستههای فرزندان بر اساس توانمندیهای ذاتی آنهاست، در صورتی که در ایران ملاک برای فرزندان، خواستههای پدران و مادران است. این پدران و مادران هستند که آرزوهای سرکوب شده خود را به فرزندانشان تحمیل میکنند و آنچه خود به آنها دست نیافتهاند، به فرزندانشان تحمیل می کنند.
مدتهاست کشورهای پیشرفته بر اساس توانمندیها، کودکان را در مسیر رشد و پیشرفت قرار میدهند. استعدادیابی از دوران کودکی و حتی بدو تولد آغاز میشود. کودکان از همان ابتدا در مسیری قرار میگیرند که در آرزوی آن هستند و میتوانند گامهای بلندی برای تحقق آنها بردارند.
براستی چه اشکالی دارد که یک کودک طلاسازی ماهر، بنایی توانمند یا کارگری دلسوز شود؟ چرا استعدادها و توانمندی های فرزندانمان را مورد بررسی و ارزیابی قرار نمیدهیم و آنان را در مسیری که استعدادش را دارند و در آرزوی دستیابی به آن هستند، هدایت نمیکنیم؟
آموزشهای مدارس نیز به هیچ عنوان در مسیر رشد و شکوفایی استعداد فرزندان قرار ندارد و بسیاری از آنها به هیچ وجه درست نیست. امروزه به غیر از آنکه دانش آموزان را به استخر ببرند تا شنا یاد بگیرند یا به سینما ببرند تا فیلم ببینند، چه کردهایم؟ چرا اصرار بر آموزش چیزهایی داریم که هرگز به درد فرزندانمان نمیخورد؟ چرا به بچهای که حتی در خواب هم سفر خارج از کشور را تصور نمی کند، بزور سرکلاس می فرستیم و آموزش زبان انگلیسی، عربی، فرانسه یا آلمانی را به او تحمیل میکنیم و با تحمل هزینههای گزاف، عمر آنان را در سر کلاسهای آموزش زبان تلف میکنیم! براستی از جامعه ۸۵ میلیون نفری ایران، چند نفر به خارج از کشور سفر کرده یا با یک خارجی وارد مکالمه به زبانهای دیگر شدهاند؟ از یک سو پولمان را تلف کردهایم و از سوی دیگر عمر و جوانی کودکانمان را به بازی گرفتهایم؟!
بسیاری از درسها در تمام مقاطع تحصیلی از دبستان تا دانشگاه، هیچ کاربردی ندارد. چند درصد دانش آموزان در تمام طول عمر از قواعد و فرمولهای ریاضی، فیزیک، شیمی و… استفاده کردهاند؟ محاسبه قوانین هندسه تا چه اندازه به درد فرزندانمان میخورد؟ تا امروز خودمان چه قدر از ریاضی بهره گرفته ایم؟ تمامی آنهایی که کتابهای مقاطع مختلف درسی را مینویسند، خودشان چقدر از این قوانین استفاده کردهاند؟ کدام یک از اساتید برجسته و معلمان مقاطع گوناگون تحصیلی، فرمولهای ریاضی یا قواعد هندسی را در دوران زندگی خود به کار بردهاند که امروز اصرار بر آموزش آنها به فرزندان این سرزمین دارند؟
درد اصلی بیگانگی با زندگی است. فرزندان این سرزمین با تمامی آداب و رسوم بیگانه هستند. چرا حرمت شکنی، بیاحترامی و حتی توهین، جای احترام به پدر و مادر را گرفته است؟ چرا به عنوان کودکان گذشته، به خاطر نمیآوریم که احترام به پدر و مادر بر همه چیز ارجحیت داشت؟ چرا در گذشتههای نه چندان دور، آنقدر برای پدر و مادرمان احترام قائل بودیم که آنان را در حد قدیس میپرستیدیم و این نه از سر ترس بلکه از سر قدرشناسی بود. به غیر از این است که احترام به پدر و مادر را در هیچیک از مقاطع تحصیلی به دانش آموزان نیاموختهایم؟ بهتر بگوییم به کودکانمان هیچ چیز را نیاموخته ایم، تربیت غلطی که از نوزادی در خانواده شروع شده و در مقاطع تحصیلی خودنمایی می کند.
چرا دانش آموزی که به خوبی و به سرعت میتواند معادله سه مجهولی را حل کند و فرمولهای هندسه را حفظ است، هیچ درکی از احترام به پدر و مادر ندارد؟ فرزند سالاری به اندازهای قوت گرفته که بزرگتر به پایین ترین درجه ارزش سقوط کرده است! کودکانی که خودمان در خانه تربیت کردیم و به مدارس فرستادیم تا تعلیم و تربیت شان کامل شود، خودشان پدر و مادر می شوند اما شأن پدر و مادر را به آسانی نادیده میگیرند. از وقتی که کودکانمان در مدارس آموزشهایی غیر از واقعیتهای زندگی دیدهاند، با زندگی خانوادگی و ارج گذاشتن به ارزشها بیگانه شدهاند.
به جای آنکه خواسته های سرکوب شده خودمان را به فرزندانمان تحمیل کنیم، حق انتخاب برای فرزندانمان قائل شویم و اجازه دهیم خودشان در مورد آینده شغلیشان تصمیم بگیرند. اگر دلشان میخواهد سیاستمدار شوند، آنان را به عرصههای سیاسی دعوت کنیم. باور داشته باشیم فرزندانی که امروز با اصرار وارد عرصههای سیاسی میکنیم، بدون آنکه علاقه آنان را در نظر بگیریم، در آینده از هر چه سیاست و سیاستمدار دل زده خواهند شد و نه تنها از عرصه سیاست گریزان، بلکه متنفر خواهند شد.
کودکی که علاقه به فوتبال ندارد، به زور در کلاسهای آموزش فوتبال ثبت نام میکنیم زیرا خودمان عاشق فوتبال هستیم. اگر در گذشته توسری خور بودهایم، فرزندانمان را به کلاس ورزشهای رزمی میفرستیم تا پرخاشگری را در ذات آنها نهادینه کنیم بدون آنکه بدانیم چه بلایی بروز فرزندانمان می آوریم. نتیجه این همه عقاید تحمیلی، به وجود آمدن انسانهایی است که هیچ انگیزهای برای آینده ندارند و به افرادی باطل تبدیل می شوند. جوانانی که بیکاری را عار نمیدانند، به مجرد بودن افتخار میکنند، تشکیل خانواده را به سخره میگیرند، روابط ناسالم را به مسیر هدفمند و سالم ترجیح میدهند، عجول، خودخواه و زیاده طلب هستند، هیچ قاعده و برنامهای برای دستیابی به خواستههای منطقی ندارند، اما برای دستیابی به خواستههای عجولانه و غیر منطقی خود، از هیچ رفتار غیر اخلاقی و حتی غیر انسانی خودداری نمیکنند، نتیجه آموزش و پرورش قرون وسطایی است.
بیشتربخوانید:
فرزندانی را تربیت کردهایم که نمیتوانیم به داشتن آنها افتخار کنیم. باید بپذیریم که پزشکان موفق، مهندسان کارآمد و تحصیل کردگان دانشگاهی توانمند، از بین کودکانی شکل گرفته اند که علاقه ذاتی به این مشاغل داشتند. به جرات میتوان ادعا کرد که هیچ کودکی بدون علاقه به تحصیلات دانشگاهی یا رشته های پزشکی، در این عرصه موفق نبوده و اگر هم بزور و اصرار خانواده پزشک یا مهندس شده اند، تبعات بدی به بار آورده اند. بپذیریم که اگر بیماران بسیاری در نتیجه تشخیص اشتباه پزشک جان میبازند، به دلیل اصرار بیهوده پدر و مادرشان برای پزشک شدن آنهاست، پزشکانی که به جای پیک سلامتی، ناقوس مرگ را بصدا در می آورند. اگر ساختمانی فرو میریزد، به دلیل مهندسان ناکارآمدی است که به اصرار پدر و مادر به دانشگاه رفته و مدرک مهندسی گرفتند. بپذیریم که یک کارگر متعهد بسیار موفقتر از یک پزشک تحمیلی است.